خاطرات من و بچه ها

پاییزان

امروز اولین روز پاییزه پاییز فصل دوست داشتنی منه قبلاً پاییز رو به خاطر فصل تولد خودم زیبایی هایی که داره و خصوصاً هوای خوبش خیلی دوست داشتم اما الان به غیر از تولد خودم تولد همسر و تولد دردانه پسرم هم در پاییز رقم خورده. پاییز امسال علی رغم سالهای گذشته دختر  دانش آموز گل من اول مهر رو تو خونه در کنار پدر و مادرش شروع کرده و درس میخونه تو این روزا بردن بچه ها به مدرسه کار خیلی خطرناک و یه جور ریسک محسوب میشه امیدوارم که همه بچه ها از این روزها جون سالم به در ببرن
1 مهر 1399

شروع مدرسه

امروز پانزدهم شهریور بود  طبق اطلاعیه آموزش و پرورش باید تمامی بچه هاساکن در  وضعیت زرد کرونا به مدرسه برونداز جمله محیا .استان گلستان وضعیت زرد پیدا کرده مدرسه ها باز شده البته توی هفته ۲ تا ۲ ساعت برند مدرسه .من حدوداً ده روزه که دارم با خودم کلنجار میرم که چه کار کنم، بچه ام رو بفرستم مدرسه یا نه همسرم و بقیه اعضای خانواده غیر از مامان یک صدا تا الان می گفتند که نفرست اما من باز هم دو دل بودم چون می دونم که محیا چقدر مدرسه رو دوست داره و چقدر میتونه توی تحصیلش تاثیر گذار باشد. دیشب کیف و لباس مدرسه و وسایل مدرسه اش رو آماده کرده بودم بهش گفته بودم که روز اول رو میریم کتاب هاشو میگیریم و معلوم نیست که ادامه مدرسه برگزار بشه یا نه....
16 شهريور 1399

شروع دوباره

بالاخره روز موعود فرا رسید امروز  بعد از یازده ماه دارم میرم سرکار. دیشب از فکر و خیال خوابم نمیبرد تازه نصف شب معده درد هم شدم. تاصبح آریا طفلی که منو اصلا اذیت نکرد دو سه بار برای شیرش بیدار شدم البته اما فوری خوابید. نزدیک یک ساعت صبح زودتر بیدار شدم اما الان خیلی مضطرب نیستم. بیشتر از همه استرس دوران جدید و دارم که با کرونا همراه شده و بعد از یازده ماه چه چیزهایی تغییر کرده و باید یاد بگیرم انشاالله که بخیر بگذره البته دوری از آریا هم مسئله بزرگیه اول خدا و بعد هم به مامان و بقیه دلگرم🌺🌺🌺🌺
13 مرداد 1399

شروع دوران جدید

سلام سلام فردا روزیه که بعد از تقریباً ۱۱ ماه بر می گردم سرکار کار. کمی استرس دارم 😥خصوصاً اینکه مدت زیادیه که از کار فاصله گرفتم استرس دیگه هم اینه که نمیدونم با برگشتم به محل کار و دوری نصف روز از خونه زندگی چه جوری میگذره با وجود دوتا بچه و این دوران سخت قرنطینه و کرونا😷. خلاصه که از خدا می خوام یارو یاورم باشه. یه چیزه دیگه یه خبر خوب🕺🥰 یه نوه دیگه قراره به خانواده اضافه بشه بله آبجی کوچیکه بارداره انشاالله که بخیر بگذره. از فردا بگم براتون نقشه کشیدم که تو راه استوری بزارم مرکز رسیدم استوری بزارم البته با نام و یاد خدا خیلی خنده داره اما استرسم مثل استرس شب قبل از زایمانمه😁
12 مرداد 1399

🥰😎

سلام سلام سلام میدونم خیلی وقته که نیومدم ننوشتم، اول از همه بگم که خداراشکر همه ما تو این اوضاع بیماری کرونا که همه ماندیم تو  خونه و به همه هم توصیه می کنیم ماسک بزنن😷 بیرون از خونه، حالمون خوبه و همچنان در خانه به سر می بریم. پسر خوشگلم بزرگ شده الان برای خودش ۴ تا دندون داره دو تای دیگه هم در شرف درآمدنه😁. هر روز سعی می کنه که چهار دست و پا کنه  اما کمی تنبلی میکنه. برای خودش یه رقاص 🕺 حسابی شده. خلاصه اینکه یه خوش خنده و پر ادا شده. حسابی همه را سرگرم می کنه مامان بابا دایی و زندایی خاله بابابزرگ مامانی آبجی کوچولو خودش که مهیای نازنین. خلاصه همه از کنار اون بودن لذت می برند. راستشو بخواین این روزا که شمارش معکوس  برای من ...
7 مرداد 1399

جمعه دل انگیز

سلام به همه از جمله پسر گلم و دختر نازنینم که داره کم کم بی دندون میشه جالب اینجاست که آریا دوتا دندون دراورده همزمان دو تا از دندانهای محیا جون داره میوفته امروز سر ناهار محیا از لق شدن دندانش خیلی شاکی بود بهش گفتم سعی کن بم غذاها رو یکم با دندون جلو بجوی اونموقع دندونت کم‌کم میوفته که سر ناهار بالاخره این اتفاق افتاد و محیا یکی از دندون هاش افتاد. امروز بعد از چند روز که هوا گرم بود هوای خنک و خیلی عالی را داریم تجربه می کنیم الان که این خاطره رو دارم مینویسم بارون نم نم میباره پنجره بازه آریا تو گهواره است و باد پرده گلدار اتاق خواب رو تکون میده آریا هم زل زده ب پرده خلاصه اینکه تو خرداد ماه طبق سالهای قبل این هوا نادره . من عاشق بارندگی ...
16 خرداد 1399

قرنطینه ۲

این روزها روزهای قرنطینه و در خانه ماندن روز هایی که کل دنیا دارند با مسئله دردناک و تاسف بار کرونا دست و پنجه نرم می کنند خیلی از افراد پدر مادر هاشون رو بعد از چند ماه دارند می بیند و خیلی از پدر و مادرها هم دلتنگه فرزندانشان هستند. باز هم به خاطر از خودگذشتگی و سلامتی همدیگه. از اینکه همه سالمیم خدا را شکر که اتفاقی برامون نیافتاده خیلی خوشحالم .باز هم این روزها رو تحمل میکنیم میگذرونیم. پسر عزیزم امیدوارم هیچ وقت این روزها رو تو زندگیت دیگه تجربه نکنی .روزهایی که به سلامتی داری بزرگ میشی و شیرین میگذره با دلهره پا از خونه بیرون میزاریم .بقیه رو نمیدونم اما ما خانوادگی خیلی حساسیم و واقعا این روزها روزهای سختیه البته خدا رو شاکرم که تقریبا...
9 خرداد 1399

روزهایی که جا انداخته شد

 سلام سلام دوستای گلم دوستانی که تا الان این لحظه های خوب و شیرین و لحظه های پر استرس من را کنارم بودید از دندون درآوردن پسرم بگم براتون که تقریبن سه هفته است دو تا دندون در آورده با عرض پوزش که اصلا  وقت نکردم بنویسم اما از الان قول که دوباره برگردم به وبلاگ . راستش گوشیم رو فرمت کرده بودم و یوزر پسورد وبلاگ رو فراموش کرده بودم🤦‍♀️ آریا جون الان خیلی شیطون شده به همه ادم های اطرافش واکنش نشون میده کلی میخنده وروجک شده برای خودش. صداهای خوشگل از خودش در میاره . تا چیزی رو میبینه نشسته خم میشه سمتش می خواد بگیردش بی توجه به اینکه ممکن از بالا بیفته پایین یا به سر بره .  تازه خیلی خوشگل میرقصه با آهنگ بدون آهنگ برای خودش رقص...
9 خرداد 1399

روزهای قرنطینه۱

سلام این روزها روز های قرنطینه روزهای کروناییه  همه ما خونه ایم خداروشکر من سر کار نمیرم ابراهیم و محیا هم خونه ان اما از اینکه به راحتی نمی توانیم بیرون قدم بزنیم بیرون بریم روزهای قبل از عید شور عید وجود نداره خیلی غصه میخورم اما باز هم خدا را شکر که سلامت و زنده ایم همه اهالی خونه رعایت می‌کند از تمیزی و استریل کردن این روزها ماسک و دستکش اصلاً پیدا نمیشه خلاصه این که برای بیرون اومدن باید کلی مراحل را بگذرانیم الان که دارم این خاطره رو مینویسم من و همسر جان اومدیم بیرون من به عنوان راننده و همسر جان هم رفت خرید  امروز تقریبا وسط هفته است خیابان ها کاملاً خلوته مردم اصلاً بیرون نیستند همه از ترس بیماری تو خونه هاشونن همه دستکش پوشیده ...
26 اسفند 1398