خاطرات من و بچه ها

روز های دلهره

روز سیزده بدر بود که بعد از یک ساعت تفریح برگشتیم خونه و ناگهان متاسفانه لکه دیدم خیلی ترسیدم روز ۱۳ تعطیل روز چهاردهم تعطیل بود .سریع داروی مخصوص رو خریدم و استفاده کردم همون شیاف پروژسترون. خلاصه اینکه روز سیزدهم و چهاردهم رو خیلی پر استرس گذراندم منتظر روز پانزدهم پنجشنبه بودم. پنجشنبه صبح که برم سونو گرافی صدای قلب جنین رو بشنوم. تمام این دو روز با خودم فکر میکردم چرا آخه ؟قراره چی بشه؟ بیشتر از همه نگران محیا بودم چون خیلی منتظر بود .پنجشنبه ساعت یک نوبت سونو من شد رفتم سونو وقتی که دکتر اولین کاری که کرد صدای قلب نی نی کوچولوی ما رو برام گذشت خیلی خوشحال شدم حتی همسر جان که بیرون از اتاق نشسته بود هم صدای قلب رو شنید آبجی کنارم بود خیلی...
17 فروردين 1398

محیا و رویاپردازی

محیا اینروزها خیلی توبهر به قول خودش نی نی و روزهای دونفره شدن شان رفته .مدام نقشه میکشه که چه جوری اتاقش تبدیل به یه اتاق دو نفره بشه از الان جای همه ی وسایل های نی نی رو مشخص کرده حتی جای خواب باید تو اتاق اون باشه تازه دیروز توی دفتر نقاشی تمامی وسایل هاش را کشیده بود انشاالله به خیر بگذره تا دختر گل من هم صاحب آبجی یا داداش بشه البته ایشان که بیشتر از همه آبجی دوست دارند😍😍
13 فروردين 1398

۹.۱.۹۸

امروز بعد از سه روز بالاخره از سفر برگشتیم. تو این سفر و عید دیدنی هاش همه از بارداری من با خبر شدن‌‌ یه تعدادی قبلا خبر داشتند یه تعدادی هم تازه باخبر شدند. من تو این سفر کلا تو استراحت بودم و بخور بخور حسابی وزن اضافه کردم میترسم خودم را وزن کنم🙄 خلاصه از امروز به بعد تصمیم دارم برنج نون رو کم کنم شبها یه غذای سبک و مقوی بخورم تا به اندازه کافی افزایش وزن داشته باشم راستی خدا را شکر تو این چند روز اذیت نشدم مدام نشسته بودیم اما من دچار کمر درد یا دل درد نشدم از فردا باید برم سر کار به مدت ۲ روز دوباره ۳ روز تعطیل  یه روز میرم سرکار بعد از جمعه سال جدید کاری شروع میشه به امید خدا
9 فروردين 1398

اولین آزمایش

امروز صبح با کلی استرس رفتم برای آزمایش بتا و ساعت ۱.۳۰ اماده شد و خدارو شکر خیلی عالی بود   خیلی استرس داشتم و خداروشکر دکترم هم بود و بهش نشون دادم و اون هم راضی بود و بهم گفت انشاله ۷ تا ۸ هفتگی یه سونو ضربان قلب جنین بدم انشاله اون هم خوب باشه🤲🤲...
5 فروردين 1398

۹۸.۱.۴

امشب مهمون داشتم فکر نمی کردم بتونم به سرانجام برسونم البته همه کمکم بودن از مامان و ابجی گرفته تا همسرجان و مهمان ها ولی خودم بدای همون یه ذره هم کلی خسته شدم . با همسر تصمیم گرفتیم دیگه مهمونی ندیم چون خیلی سخته به هر حال من باز هم باید فعال باشم و اذیت های بعدش رو هم دارم . امشب کمی کمر درد شدم . راستی فردا روز ازمایش تیتر بتای منه 🤯 دعا کنید 🤲🤲🤲
5 فروردين 1398

😊

این چند، روز کمر درد زیادی داشتم خصوصاً با فعالیت خیلی بیشتر می شد دل درد زیاد نداشتم هر از گاهی میگرفت ول میکرد مطمئنم این علائم نرماله چند روزه حالت تهوع دارم البته صبح ها. روز پنجم قراره برم آزمایش بتا بدم انشاالله که نرمال باشه تمامی علائم بارداری رو دارم امیدوارم تا آخر به خیر بگذرد
3 فروردين 1398

شب عید

امشب آخرین شب سال ۹۷ امیدوارم سال آینده برای همه سال خوبی باشه سالی پر از روزهای خوب سلامتی پول و خصوصاً یه صدای کوچولو  تو خیلی از خانه ها اضافه بشه . محیا با کلی ذوق و شوق سفره هفت سین امشب را چید من هم کمی کمکش کردم ولی وقتی کمی کار می کنم کمر درد میشم مشکل اینجاست که با دراز کشیدن بدتر میشه دعا کنید واسم انشاالله خوب بشه راستی دیروز رفتم دکتر... دکتر هم خوشبینانه برخورد کرد و برای پنجم عید  آزمایش تیتر بتا درخواست کرد انشاالله تا اون موقع مشکلی پیش نیاد سال خوبی داشته باشید😊😊😊...
29 اسفند 1397

روز پر استرس

امروز روزآخر قبل از تعطیلات نوروزه. من با یکی از همکاران مرکز بودیم ساعت ۱۲ ناگهان دو تا لکه قهوه ای کمرنگ دیدم خیلی دیگران شدم سریع مرخصی گرفتم برگشتم خونه تو راه خیلی استرس داشتم همش دعا میکردم از خدا می‌خواستم به خاطر دخترم هم شده مشکلی پیش نیاد به خانه که رسیدم به خواهرم زنگ زدم و ماجرا را گفتم آن هم به مامان گفت خلاصه همه از جمله همسر جان نگران من شدن😬 از آن موقع تا الان نزدیک سه ساعت میگذره و من استراحت می کنم برای بعد از ظهر از متخصص زنان وقت گرفتم انشالله به خیر بگذره به احتمال زیاد علایم لانه گزینی است آخه علائم  و نشانه های لانه گزینی مثل حالت تهوع دردهای زیر شکم و علائم بارداری رو دارم دیگه هم لکه ها تکرار نشد دعا کنید
28 اسفند 1397

حال و هوام

جالب اینجاست که از چند روز قبل از مثبت شدن تستم به شدت خونه تکونی کردم و به قولی خودم رو کاملا تکوندم😐 از چند روز قبل  کمر درد داشتم و این کمر درد هنوز هم ادامه دارد هر روز که از خواب بیدار میشم حال عمومیم خوبه سرکار که میرم بعد از ۵۰ کیلومتر رانندگی و شش ساعت نشستن پشت میز و ۵۰ کیلومتررانندگی  برگشت حسابی خسته و کمردرد میشم. محیا خیلی منتظره و من رو مامان باردار صدا میزنه 😙امروز صبح تلفنی باهاش صحبت می کردم به من گفت راستی نی نی هم بیدار شده🙄 انشالله به خیر بگذره که دخترم آرزو به دل نمونه🤗🤗 راستی نگفتم الان ۴ هفته و سه روز باردارم
25 اسفند 1397