خاطرات من و بچه ها

روزهایی که جا انداخته شد

 سلام سلام دوستای گلم دوستانی که تا الان این لحظه های خوب و شیرین و لحظه های پر استرس من را کنارم بودید از دندون درآوردن پسرم بگم براتون که تقریبن سه هفته است دو تا دندون در آورده با عرض پوزش که اصلا  وقت نکردم بنویسم اما از الان قول که دوباره برگردم به وبلاگ . راستش گوشیم رو فرمت کرده بودم و یوزر پسورد وبلاگ رو فراموش کرده بودم🤦‍♀️ آریا جون الان خیلی شیطون شده به همه ادم های اطرافش واکنش نشون میده کلی میخنده وروجک شده برای خودش. صداهای خوشگل از خودش در میاره . تا چیزی رو میبینه نشسته خم میشه سمتش می خواد بگیردش بی توجه به اینکه ممکن از بالا بیفته پایین یا به سر بره .  تازه خیلی خوشگل میرقصه با آهنگ بدون آهنگ برای خودش رقص...
9 خرداد 1399

روزهای قرنطینه۱

سلام این روزها روز های قرنطینه روزهای کروناییه  همه ما خونه ایم خداروشکر من سر کار نمیرم ابراهیم و محیا هم خونه ان اما از اینکه به راحتی نمی توانیم بیرون قدم بزنیم بیرون بریم روزهای قبل از عید شور عید وجود نداره خیلی غصه میخورم اما باز هم خدا را شکر که سلامت و زنده ایم همه اهالی خونه رعایت می‌کند از تمیزی و استریل کردن این روزها ماسک و دستکش اصلاً پیدا نمیشه خلاصه این که برای بیرون اومدن باید کلی مراحل را بگذرانیم الان که دارم این خاطره رو مینویسم من و همسر جان اومدیم بیرون من به عنوان راننده و همسر جان هم رفت خرید  امروز تقریبا وسط هفته است خیابان ها کاملاً خلوته مردم اصلاً بیرون نیستند همه از ترس بیماری تو خونه هاشونن همه دستکش پوشیده ...
26 اسفند 1398

یکی از روزهای مهم

امروز روز بسیار مهمی برای پسر گل منه امروز به سلامتی پسر گلم ختنه میشه الان ۲ ماه و ۲۵ روزه شه راستش روبخواهید خیلی استرس دارم تا ساعت چهار و نیم😥 احساس می کنم تمام آن دردیکه اون قراره بگه رو خودم بکشم شاید خنده دار باشه 😭اما مادر برای هر لحظه درد و رنجی که بچش می کشه خودش رو جاش میزاره .ای کاش که همیشه به همین خوشی ها باشه🙏 انشالله پسرم زود خوب میشه درد کمی میکشه به سلامتی مرد میشه .راستی چند روز پیش پسرم رو بردم پابوس آقا امام رضا 🙏🙏🙏کمی اذیت کرد و کمی هم اذیت شدیم اما من چون از قبل نظر داشتم توی بهمن ماه پسرم را بردم. خدا را شکر که سلامتی رفتیم و برگشتیم .این روزها یه عادت جدید پیدا کردی پسری کنم دستات رو میخوری حتی اگه گرسنه نباشی🤗🤗 شیطون...
8 بهمن 1398

پسرم خوش اخلاقه

پسرم امروز صبح که از خواب بیدار شدخیلی سرحال بود برای کوچکترین صحبت یا خنده های کلی لبخند میزد همون موقع باباش رو بیدار کردم که لبخند هاش رو ببینه تا باباش بالا سرش اومد  باصدای بلند برای باباش خندید خلاصه اینکه امروز صبح خیلی قشنگی را با پسرم داشتم امروز اولین روزیه که کرکرخنده تو دیدم
23 دی 1398

لبخندهایت❤

امروز همراه تو و بقیه مهمان ها به تفریح رفتیم تقریبا ده روز پیش با تو به جنگل رفته بودم و این قدر گریه کردی که من و پدرت رو مجبور کردی دوباره برگردیم خونه اما امروز در کمال ناباوری از ابتدای تفریح تا پایان در ماشین خواب بودی😬 چون سرد بود بیرون نیاوردمت. گل من امروز دو ماه شدی کیک تولد کوچکی برایت گرفتم 😚و نشانه دو را برایت گذاشتم انشالله که ۱۰۲ ساله بشی🤗🤗 راستی امروز اولین لبخندهای زیبا تر او تقدیم دایی کردی 🙏🙏دوست دارم🥰🥰🥰 ...
13 دی 1398

❤😍

سلام دو روزه که محیا و باباش سرما خوردن اون هم شدید منو آریا توی اتاق خوابی که آریا میخوابه همش قرنطینه ایم وضعیت مون خیلی خنده دار شده .برای من که تقریبا سخت میگذره چون از دو نفر باید پرستاری کنم همزمان باید مراقبت از آریا رو هم داشته باشم خلاصه اینکه همه نگرانی ما اینکه آریای ی موقع خدایی نکرده سرما نخوره. قبلاً می گفتند که هرکی بچه کوچیک داره به هیچ کاری نمیتونه برسه واقعا هم همینطوره از خودم که واقعا غافل شدم انشالله این روزهای سخت بگذره و همه دوباره دور هم جمع بشیم از همه مهمتر محیا جان به درسش برسه امروز جلسه اولیا مربیان محیا بود همیشه همسر جان میرفت اما این کار هم به عهده من افتاد. خدا را شکر مامانم کنارم هست دیشب محیا خونه بابا خوابی...
10 دی 1398

این روزها روزهای سرد زمستونه و من همش نگران از این که پسر کوچولوی من خدای نکرده سرما بخوره امروز محیاجون سرما خورده و مدرسه نرفته .مامانی و بابایی اونو بردن خونه  خودشون که آریا جون سرما نخوره. جنابعالی هم روزا حالت خوبه و لبخند میزنی شبا گریه می کنی اونم بخاطر کولیت هات. الان که دارم مینویسم جنابعالی روی پتوت دراز کشید ای و به روی من لبخند می زنی از این لبخند های خوشگل. نمیدونم داری به چی فکر می کنی شاید داری به حرف های من میخندی خلاصه ایشالا همیشه بخندین تو آبجیت تو زندگیتون. ایشالله همیشه لبتون خندون  و دلتون شاد باشه
8 دی 1398