خاطرات من و بچه ها

من میتوانم

امروز ششم مهر و تقریبا پنج روز پیش ، اول مهر روز سختی برام بود ساعت ۵ عصر از خواب بیدار شده بودم که متوجه شدم انقباضات رحمی دارم هر لحظه احساس می کردم شدیدتر شده سریع رفتیم زایشگاه آخه  ۳۲ هفته باردار بودم خیلی نگران بودم انقباضاتم چک شد نوار قلب از بچه گرفتن رزیدنت زنان گفت با این انقباضات ممکنه حتی عمل بشی حتی تصورش رو هم نمیکردم که به این زودی بشه و یه بچه نارس به دنیا بیارم خلاصه دو روز بیمارستان بستری شدند با داروهای مختلف انقباضات کنترل شد و بعد مرخص شدم الان استراحتم. دوستان عزیز دعا کنید برام تا بچه برسه و بدنیا بیاد .استعلاجی گرفتم و انشاالله تا پایان بارداری تو خونه هستم دعا کنید وضعیتم بهتر بشه البته من از خدا می خوام و به این هم م...
6 مهر 1398

با عرض معذرت

با عرض معذرت که این مدت آنچه بر من  گذشت رو براتون ننوشتم همون روزی که آزمایش غربالگری رو گرفتم  مستقیم رفتم مطب متخصص زنان واقعاً روز سختی بود متخصص  بهم گفت که احتمال بیماری سندروم داون ریسکش بالاتر رفته و خیلی خطرناکه و شما باید آزمایش تکمیلی که از ژنتیک بچه است بدید خلاصه با کلی ترس و ناراحتی و نگرانی و با مشورت همسر جان رفتم پیش فوق تخصص زنان و بعد از مدت شش ساعت نوبت نشستن در اوج نگرانی فوق تخصص گفت که اصلا جای نگرانی نیست راستش رو بخواید تو همون مطب اشکم در اومد خیلی نگران بودم خیلی.... خلاصه الان تقریبا نزدیک بیست هفته ام .راستی 😍😍چند روز پیش رفتم سونوگرافی هدفمند خداراشکر اکو و سونوگرافی همه چیز عالی بود و جنین ما 😍😍پس...
7 تير 1398

نگرانم

الان که این متن رو مینویسم منتظر جواب آزمایش غربالگری دومم هستند خیلی نگرانم چون که آزمایش اولم کمی مشکل داشت دکتر دو هفته بعد توصیه کرد دوباره به آزمایش تکمیلی بدم از همتون التماس دعا دارم تابعد
11 خرداد 1398

روز های بدون رانندگی

امروز سومین روزیه که پانسیون مرکز مستقر شدیم و من لازم نیست صبح و بعد از ظهر تا خونه رانندگی کنم تجربه جالب و جدید یک روز رو همسرجان اینجا بود و دو روز بعد خواهرم در کنار منو دخترم بود اینجا خیلی قشنگه مرکز بهداشت در کنار پانسیون  وسط زمین های کشاورزی و باغ خلاصه اینکه برای صبحانه میان وعده و استراحت خونه میرم فقط یک کمی از جک و جونور ها می ترسم😉😉 که اونم به قول همسر جان حله
16 ارديبهشت 1398

محل کار

با امروز نهمین روزی است که بعد از استعلاجی سر کار میام .حالم خوبه خدا رو شکر اما وقتی بیشتر میشینم دچار کمر درد میشم باید بلند شوم هر از گاهی چند قدمی راه برم یا بایستم یا این که روی تخت دراز بکشم تا بهتر بشم . هر روز مسیر ۵۰ کیلومتر رو رفت و برگشت رانندگی می کنم البته پانسیون گرفتم اما فعلاً هنوز همسرجان تعطیل نشده که پانسیون بمونیم تا آخر هفته باید رفت و آمد کنم چند روز پیش با چند تا از همکارها راجع به علائم بارداری صحبت می کردیم که با علائم من تشخیص دادن بچه پسره 😍😍البته من خیلی به این علائم و اینکه جنسیت با علائم مشخص میشه اعتقادی ندارم انشاالله هفته بعد میرم سونوگرافی ان تی و شاید جنسیت مشخص بشه خدا را شکر مشکلی ندارم انشاالله تا آخر بار...
10 ارديبهشت 1398

😉😉

دیروز رفتم دکتر و با شرایط و سابقه ای که داشتم برام دو هفته مرخصی استعلاجی رد کرد. والا راستش رو بخواین دوست دارم برم سر کار تو خونه حوصلم سر میره درد هام خیلی کم شده تقریباً اصلا لکه بینی ندارم ولی با این حالم دکتر گفت دو هفته استراحت کن داروهام رو هم استفاده می کنم و فکر می‌کنم اثر آنها بوده که بهتر شدم تا حالا بیدلیل  مرخصی استعلاجی نگرفته بودم غیر از مرخصی  زایمانم. فکر نمی کردم یه روزی توی بارداری هم استعلاجی بگیرم خلاصه اینکه تجربه جدیدیه 🤗🤗
18 فروردين 1398

روز های دلهره

روز سیزده بدر بود که بعد از یک ساعت تفریح برگشتیم خونه و ناگهان متاسفانه لکه دیدم خیلی ترسیدم روز ۱۳ تعطیل روز چهاردهم تعطیل بود .سریع داروی مخصوص رو خریدم و استفاده کردم همون شیاف پروژسترون. خلاصه اینکه روز سیزدهم و چهاردهم رو خیلی پر استرس گذراندم منتظر روز پانزدهم پنجشنبه بودم. پنجشنبه صبح که برم سونو گرافی صدای قلب جنین رو بشنوم. تمام این دو روز با خودم فکر میکردم چرا آخه ؟قراره چی بشه؟ بیشتر از همه نگران محیا بودم چون خیلی منتظر بود .پنجشنبه ساعت یک نوبت سونو من شد رفتم سونو وقتی که دکتر اولین کاری که کرد صدای قلب نی نی کوچولوی ما رو برام گذشت خیلی خوشحال شدم حتی همسر جان که بیرون از اتاق نشسته بود هم صدای قلب رو شنید آبجی کنارم بود خیلی...
17 فروردين 1398